- چهر نمودن(شُ دَ)
روی نمودن. رخسار نشان دادن. روی نشان دادن، مجازاً خود را نمودن. خویشتن را در معرض نگاه کسی قرار دادن:
برو پیش او تیز و بنمای چهر
بیارای و ببسای رویش به مهر.
فردوسی.
- بفرخی چهر نمودن، به خجستگی چهر نمودن. به مبارکی روی نمودن:
گردش اختر و پیام سپهر
هم بدین فرخی نمودن چهر.
نظامی.
- چهر آشکارا به کسی نمودن، آشکارا روی به کسی آوردن و آن کنایه از اقبال کردن و روی خوش نشان دادن است:
نه پیوست خواهد جهان با تو مهر
نه نیز آشکارا نمایدت چهر.
فردوسی.
، روی موافقت نشان دادن. موافقت کردن. همداستان شدن. هم آهنگ شدن:
ز پند آزمودیم و چندی ز مهر
بگفتیم و طلحند ننمود چهر.
فردوسی.
، اقبال کردن:
گمانش چنان بد که گردان سپهر
به گیتی مر او را نمودست چهر.
فردوسی.
، برخورد و موافقت داشتن:
همی گفت تا کردگار سپهر
چگونه نماید بدین کار چهر.
فردوسی
برو پیش او تیز و بنمای چهر
بیارای و ببسای رویش به مهر.
فردوسی.
- بفرخی چهر نمودن، به خجستگی چهر نمودن. به مبارکی روی نمودن:
گردش اختر و پیام سپهر
هم بدین فرخی نمودن چهر.
نظامی.
- چهر آشکارا به کسی نمودن، آشکارا روی به کسی آوردن و آن کنایه از اقبال کردن و روی خوش نشان دادن است:
نه پیوست خواهد جهان با تو مهر
نه نیز آشکارا نمایدت چهر.
فردوسی.
، روی موافقت نشان دادن. موافقت کردن. همداستان شدن. هم آهنگ شدن:
ز پند آزمودیم و چندی ز مهر
بگفتیم و طلحند ننمود چهر.
فردوسی.
، اقبال کردن:
گمانش چنان بد که گردان سپهر
به گیتی مر او را نمودست چهر.
فردوسی.
، برخورد و موافقت داشتن:
همی گفت تا کردگار سپهر
چگونه نماید بدین کار چهر.
فردوسی
